david villa

داستان های کوتاه آموزنده
All around world

وی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد. یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش... همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه...

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟

پیرزن یه فکری کرد گفت: بده نِنه!

قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره *. اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟

جوون گفت: اّره. سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره. سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟

پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه. شیکم گشنه سَنگم مُخُوره.

جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه. اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!

جوونه رنگش عوض شد. یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن...

پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟

جوون گفت: چرا

پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه...

بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

نظر تون چیه؟

 



نظرات شما عزیزان:

سعید
ساعت17:02---9 آبان 1391
خیلی جالب بود

رضا
ساعت17:01---9 آبان 1391
با احال بود.
داداش دمت گرم


نجفی
ساعت19:59---27 شهريور 1391
داستان بسیار جالبی بود حال کردم رفیق



بازم از اینا بذارپاسخ: اگه پیام های ورودیم تو سرور 4 رو بخونی از اینا فراوونه.هر روز یه داستان آموزنده اسمشونه.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





mouse code

كد ماوس